در نمایشگاه کتاب امسال (۱۴۰۴) مثل همیشه چند جلد کتاب خریدم؛ با اینکه میدونستم ممکنه بعضی از کتابها رو مثل سالهای قبل نخونم، ولی همیشه خریدن کتاب برام لذت بخش بوده و هست.
یکی از کتابهایی که خریدم کتاب روانشناسی پول از مورگان هازل از انتشارات میلکان بود. عنوان کتاب برام جذاب بود و اخیرا هم خیلی دوست داشتم درمورد پول، اقتصاد و مسائل مالی بیشتر اطلاعات داشته باشم.
***
با دوستم که به نمایشگاه کتاب رفته بودیم گفتم تنها زمانی میشه این کتابها رو خوند که داغ داغ بخونیم. یعنی همین چند روزه حتما چند صفحهای ازشون بخونیم و زخمیشون کنیم و کم کم تمومشون کنیم.
از نصیحت خودم استفاده کردم و تصمیم گرفتم وقتی به فضای کاری اشتراکی میام (تقریبا همه روزه به جز اواخر هفته) یک فصل رو ازش بخونم.
الان رسیدم به فصل دو با عنوان: هرگز کافی نیست.
خیلی فصل جذابی بود و دوستش داشتم. یه جاهایی اشتباهاتی هم داشتم با این مضمون. جاهطلبی و سیریناپذیری آدم دوست داره همیشه در حال جمع کردن و بیشتر کردن باشه؛ ولی یه جا باید ترمز رو کشید. نه اینکه از حرکت بایستیم، نه؛ ولی توی خیلی از مسیرها به اندازه کافی رفتیم و ریسک بیشترش میتونه طبعات زیادی داشته باشه که ارزشش رو نداشته باشه.
مثالهای زیادی توی کتاب گفته شد. کسانی که ریسک عجیب غریب انجام دادن، در حالی که اصلا نیاز نداشتن به اون کار و ریسک و انجام ندادن اون کار چیزی ازشون کم نمیکرد. ولی انجامش اعتبار، ثروت و زمانشون رو ازشون گرفت که اصلا به ریسکش نمیارزید.
***
بخشی از این فصل به مقایسهی اجتماعی هم پرداخت. اینکه در هر موقعیتی که باشیم، همیشه از ما بالاتر وجود داره و از تله مقایسه باید بیاییم بیرون. چون خود همین موضوع میتونه ریسکهای خطرناک که نیازی بهشون نداریم رو انجام بدیم.
بخش آخر فصل هم چنین عنوانی داشت:
چیزهای زیادی وجود دارند که صرف نظر از سود احتمالیشان هرگز ارزش ریسک کردن را ندارند.
تلاش کردن یا نکردن
البته میدونم خیلی از افراد هستند که همیشه در حال تلاش کردن هستند تا بیشتر بدست بیارن؛ اعتقاد دارند که همیشه باید تلاش کرد و بیشتر بدست اورد، چراکه نه. وقتی از اون زاویه نگاه میکنم باهاشون موافقم، اینکه همیشه باید در حال حرکت و تلاش کردن باشیم. ولی یه مرز باریکی وجود داره که باید حواسمون باشه. اینکه بعضی ریسکها که واقعا بهشون هم نیاز فوری نداریم، ممکنه زندگیمون رو خراب کنند.
۲ تجربه از زندگی خودم
۱. یکی از دوستام که خیلی ساله باهاش دوست هستم و رفاقتمون چندین سالهس. وضعیت مالی خوبی هم داره و کسبوکار بزرگی هم راهاندازی کرده. ماشین، زمین و املاک هم زیاد داره و همچنان به فکر بیشتر کردنشون و گسترش دادن کسبوکارش و درآمدش هست. اصلا نمیخوام به موفقیت و تصمیم درستش نگاه کنم. میخوام از این زاویه نگاه کنم؛
اینکه ارزشش رو داره؟ چون اگه کاری نکنه و کسبوکارش هم سیستمسازی کنه باز هم جریان درآمدیش قطع نمیشه. ارزشش رو داره با وجود اینکه خیلی مشکلات و مسئال توی زندگیش داره، ولی همچنان داره برای کار و پولش تلاش میکنه؛ وزن زیادی داره، ورزش نمیکنه، دائما سیگار میکشه، ارتباطش با دوستاش اخیرا به مشکل خورده، مسائل خانوادگی هم همیشه داره و رابطهی عاطفیش که خودش یه مسئلهی بزرگه. بهتر نیست از دوز کارش کم کنه و به موارد دیگه زندگیش بپردازه. کی میتونه بگه کافیه و به قسمتهای دیگه زندگیش نگاه کنه.
۲. دومین مثال خودم هستم. اخیرا پروژههای سئو زیادی بهم سپرده میشه و دو دل هستم که قبول کنم یا نه. مسلما باید برای درآمد بیشتر قبول کنم. ولی دارم از خودم میپرسم که ارزشش رو داره؟ چون قبول کردن کارهای زیاد یعنی از کارهای دیگه باید بزنم تا به این پروژهها برسم. حقیقتا نمیگم به درآمدش نیاز ندارم و یا کم هستش؛ بحث درآمد اولویتم نبوده توی پروژههای سئو، چون از کسبوکارهای خودم درآمد دارم. به جز مسئله مالی، شاید قبول کردن پروژههای زیاد باعث بشه نتونم به کسبوکارهای خودم برسم و رشدشون بدم. حتی باعث بشه کمتر وقت بزارم برای رابطهی عاطفیم، خانواده، ورزش، تفریحات، آموزش و دهها مورد دیگه.
همین ۲ ماهی که از سال جدید گذشته به خاطر کم بودن پروژهها باعث شده خیلی کارهای جدید انجام بدم. آموزش رو جدیتر شروع کردم، کتاب خوندن، کتاب صوتی گوش دادن، دورههای آموزشی دیدن، تفریح کردن، پیک نیک رفتن، فکر کردن به پادکستم، تارگت کردن چنتا هدف، توجه به رابطهم و همین وبلاگنویسی که دوست دارم بیشترش کنم.
با تمام این مسائل آیا ارزش داره کار و پروژهی بیشتری گرفت؟
***
این نوشتهم رو با جملهای از وارن بافت، میلیاردر آمریکایی که در این بخش از کتاب هم نوشته شده بود به پایان میرسونم.
وارن بافت:
برای به دست آوردن پولی که نداشتند و نیازی به آن نداشتند، چیزی را که داشتند و به آن نیاز داشتند را به خطر انداختند، و این احمقانه است. این حماقت آشکار است . اگر چیزی را که برایتان مهم است به خاطر چیزی که برایتان بی اهمیت است به خطر بیندازید، این کارتان هیچ منطقی ندارد.
دلیلی وجود ندارد که چیزهایی را که دارید و به آنها نیاز دارید برای چیزهایی که ندارید و به آنها نیاز ندارید را به خطر بیندازید.