سالی که نکوست از بهارش پیداست

وارد تابستان سال ۱۴۰۳ شدیم. یک چهارم سال مثل برق و باد گذشت. اوایل بیست سالگیم نمی‌دونم کجا ولی یه جا می‌خوندم که زمان تو سن پایین کند‌تر می‌گذره و هرچی سن بالاتر می‌ره سرعت گذر زمان بیشتره.

نمی‌دونم این درسته یا نه، ولی خب واقعا زمان زود می‌گذره. انگار همین دیروز بود سال ۲۰۱۸بودیم و pes بازی می‌کردیم و یا منتظر فصل جدید گیم‌آف‌ترونز بودیم. هیجان جام جهانی و هر چیزی دیگه‌ای رنگ‌و‌بوی متفاوت‌تری انگار داشت.

بگذریم نیومدم از سرعت زمان بگم، هدف این نوشته چیز دیگه‌ای هستش. ۳ ماه گذشت. وقتی به ۳ ماهه گذشته نگاه می‌کنم از برآیند کل سال راضی هستم. راضی که نه، خیلی خیلی راضی‌ام. درسته که ۹۰ روز بودش ولی برای من انگار طولانی‌تر گذشت و البته سخت‌تر.

سر سال چه تصمیمات عجیبی گرفتم و به کجا رسیدم. به قول این خارجیا مایند بلویینگه واقعا برام.

 

خیلی خلاصه‌وار بخوام بگم به طور کلی این ۹۰ روز من اینطوری گذشت:

  • ۳ تا پروژه طراحی سایت گرفتیم
  • تفریحات جدید رو تجربه کردم
  • دوستان جدیدی پیدا کردم، درجه یک و کاردرست
  • سایت شخصی و همین روزنوشته‌هام که پوکیده بود رو درست کردم
  • چنتا سایت جدید برای خودم ساختم که باید روشون کار کنم
  • تیم سازی توی فضای کار اشتراکی
  • رکورد فروش رو زدم نسبت به سال قبل
  • مهارت‌های جدیدی یادگرفتم
  • پس از قرن‌ها به روان‌شناس رفتم. (منظم دارم میرم)
  • به …. رفتم (ادامه اینو بیشتر توضیح میدم)

واقعا برام عجیبه که توی ۹۰ روز انقدر اتفاقات جالب برام افتاد. اینکه برام جالبه رو تو عنوان بعدی میگم. ولی واقعا زمان چیز عجیبیه. زمان نسبیه و توی تایم کم می‌بینی کارهای خفنی کردی و از اونور می‌بینی هفته‌ها وقتت رو تلف کردی و هیچ غلطی نکردی.

 

پوچی و بی‌معنای زندگیم

بی معنایی

خب خب خب. سال ۱۴۰۲ برای من شاهکار بود. عین تراکتور کار کردم و نتایج کاری و مالی عالی‌ برام داشت. اکثر قسمت‌های دیگه زندگی رو فدا کردم و تمرکز اصلیم روی کارکردن بود. خوشحال و شاد خندان همین روند رو چندین ماه ادامه دادم تا اینکه عید نوروز فرارسید.

گفتم بزار یکم استراحت کنم و کار نکنم. همین باعث شد که روز اول یا دوم فروردین به سمت روستامون حرکت کردیم. عید دیدنی رفتیم، زدم به طبیعت و کوه و دشت و دریا و واقعا لذت داشت. ولی یه مشکل عمیق‌تر بود. زمانی که تفریح می‌کردم جذاب بود ولی زمان غیر تفریح کاملا بی‌معنا بود برام. از اونجا داشت یه پالس عجیبی از درونم به کل زندگی ساطع میشد.

سه چهار روز موندم روستامون و تنها برگشتم تهران. حوصله کار نداشتم. حوصله تفریح هم نداشتم. کلا حوصله هیچی نداشتم. احساس می‌کردم که ۱۴۰۲ با کار زیاد داشتم زخم‌ها و بی‌معنایی‌ها زندگیم رو کاور می‌کردم. حالا عید شده بود و کار نداشتم و این کاور کنار رفته بود و یه خروار بی‌معنای پرتاب شد تو زندگیم.

واقعا تجربه عجیب و وحشتناکی بود و نمی‌دونستم چرا دارم این احساسات عجیب رو تجربه می‌کنم. نمیدونم بی‌معنایی بگم، افسردگی بگم؛ هر چی بود روح و روان‌م رو ریخته بود بهم. 

 

معنویت

معنویت

همیشه وقتی اینطوری بهم می‌ریزم میرم به سمت معنویت. واقعا گوش کردن به متن و پادکست‌های معنوی حالم رو خوب می کنه. بعد از ۱۰ سال رفتم مسجد و بعد ۱۲ سال جوشن‌کبیر خوندم. پادکست‌ها معنوی، قرآن گوش کردن، نگاه کردن مستند وین‌دایر و کلا هر چیزی که به معنویت ربط داشت. جوشن کبیر رو برای اولین بار ترجمه فارسی خوندم و شاهکار بود.

واقعا نفهمیدم چم شده بود ولی حالم بهم ریخته بود. حتی بارها گریه کردم توی همون چند روز اول سال. شاید معنویت جواب داد یا افکار عجیب من یا هر چیز دیگه‌ای. ولی رفته رفته حالم بهتر شد. فروردین ماه عملا به پوچی گذشت. اصلا نفهمیدم چطور کارهام رو دارم جلو می‌برم.

خداروشکر که بخش زیادی از کسب‌و‌کارها و پروژه‌هام رو به تیمم برون‌سپاری کرده بودم و از این بابت خیالم راحت بود. وگرنه جواب مشتری و کارفرما رو نمی‌دونستم چطور بدم.

 

سالی که نکوست …

نوروز ۱۴۰۳

توی همون فروردین ماه برگام ریخته بود. میگفتم اول ماه، اول سال، اونم فصل بهار انقدر باید همه‌چیز از درون و بیرون بهم بریزه. عملا فروردین من خیلی عجیب گذشت و همینکه از درون و بیرون جنگیدم درستش کنم دمم گرم. برای اردیبهشت واقعا حالم بهتر شد و شروع کردم به کار کردن.

توی اردیبهشت و خرداد تونستم جبران کنم و اون همه تجربه‌ای که گفتم رو رقم زدم. ولی خداروشکر می‌کنم که تونستم برگردم به ریل قطار. چون بلخره اول سال هست و هزاران هدف‌گزاری می‌کنیم که یه غلطی بکنیم، حالا شروع سال بود و کل زندگی من رفت زیر سوال.

توی آرکتایپ‌ها یونگ، هادس به دنیای زیرین ارتباط داره. انرژی هادس من توی فروردین ماه بالا اومده بود و دنیای عمیق و احساسات عجیبی رو تجربه کردم. انگار دعوت شدم که پرتاب بشم به درونم.

میگن کنار هر قله یه دره هست. کاملا درسته. به قول امام علی که میگه دنیا ۲ روزه، یه روز با تو و یه روز بر علیه تو. واقعا همه چی سینوسی هستش. نه خوشی می‌مونه نه غم. همه‌چیز گذراس و بالا و پایین داره. همه چیز.

بازم خداروشکر می‌کنم که سالی که نکوست از بهارش پیداست برای من رفته رفته بهتر شد. وگرنه اگه کل بهار من مثل فروردین بود اوضاع بیریخت میشد. خداروشکر.

***

راستی بهار شما چطور بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *